داشتم می رفتم حموم که صدای زنگ اومد. سریع خودمو انداختم تو حموم و با خودم گفتم یه خرده معطلی می دم ، تا من بیام بیرون اونا دیگه رفتن. هی معطلی دادم ولی مثل اینکه قصد رفتن نداشتن و می خواستن واسه نهار بمونن.
امسال اصلا حوصله مهمون اومدن و مخصوصا مهمونی رفتن رو ندارم. دلم می خواد همین جا تنها باشم یا اینکه با ماشین برم بیرون یه چرخی بزنم .
حدود دو ساعت دیگه سال تحویل میشه و من نشستم دارم این چند قسمتی که از فصل آخر لاست رو دانلود کردم می بینم و به شدت با ایـــن پســت موافقم . البته باید بگم الان یه حس خیلی خوب دارم و احساس می کنم فرداها برام امیدوار کننده ست و انگار به آینده های روشن امیدوارم.
بازم امسال خوب بود یعنی در کل سال نسبتا خوبی بود. بهترین اتفاقشم همین قضیه سربازیم بود که خدارو شکر به خیر و خوشی شروع شد ، اصلا و ابدا به هیچ وجه فکرشو نمی کردم که کارا اینقدر خوب جور بشه. شما که زیاد در جریان نیستین ولی هر طوری هم که فکرشو بکنین فقط و فقط لطف خدا بود و دیگر هیچ. اون لحظه ای که فهمیدم ، از خوشحالی گیج بودم و وقتی به مامان زنگ زدم از پشت تلفن داشت گریه می کرد. از بدیهاشم بگم ، یادمه پارسال عید موقع سال تحویل با یه حال مزخرف و یه اعصاب داغون سال رو تحویل کردم و می تونم بگم بدترین حس رو داشتم . حالا حرف برای گفتن از خوبی ها و بدی ها خیلی زیاده ولی این فعلا تا همین جا. اگه فرصت شد بازم در مورد سال 88 می نویسم . اینجوری که من دارم حساب می کنم به امید خدا قراره سال جدید اتفاقهای خیلی خوبی برای خودم و خانواده ام بیفته ، امیدوارم که همینطور بشه ، و دعا می کنم واسه همه هم سال خوبی باشه.
من هر روز پاک می شوم و از نو نوشته می شوم بی آنکه کسی بخواهد ظرافتهای ادبی را رعایت و غلطهای املائی را اصلاح کند. من هر روز به انتهای اوراق داستانی نیمه تمام می رسم که نویسنده اش آن را مچلاله می کند و هرگز خوانده نمی شود. من هر روز به آسمانی چشم می دوزم که شش ماه آن شب است و شش ماه دیگرش نیمه شب . من هر روز تمام زندگی ام را در چند لحظه خلاصه می کنم بی آنکه طلب بخشش داشته باشم. من هر روز پاک می شوم محو می شوم فراموش می شوم .
نفرت انگیز ترین کاری که یه نفر می تونه برام انجام بده اینه که بهم هدیه بده مثلا به عنوان تولد یا هر چیز دیگه . خیلی بدم میاد از کسی هدیه بگیرم.
... شب ها اعصابمو می ریزه بهم ولی روزها بهم آرامش میده و باعث میشه عین یه بچه آروم بخوابم . البته دیگه در هر صورت مجبورم .
"
خستهام، خسته، ریرا
وقتی که دور از همگان
بخواهی خواب عزیزت را برای آینه تعبیر
کنی؛
معلوم است که سکوت علامت آرامش نیست ... "
" صبوری می کنم اما؛ که میداند که با صبرم، چه قدر کم میشود از من؟ "
پی نوشت: اینایی که توی " " می ذارم از خودم نیستا .
زندگی این روزهایم خلاصه می شود در پوچی و تنهایی ، فقط همین .
گاهی باید به خودت ثابت کنی مرد هستی ، کاری هست که انجام دهی . نمی دانی چقدر زندگی پوچ می شود ، نمی دانی چه حس بدیست وقتی نتوانی مرد باشی. باید ثابت کنی که می توانی کاری انجام دهی، از دستت بر می آید. نمی دانی ، نمی دانی چقدر زندگی پوچ می شود .
گاهی دلم می خواهد مرد باشم ، من مرد ِ تو باشم.