" من مشتری دائم میخانه عشقم
سرمست و خراباتی پیمانه عشقم
با من سخن از قصر سلیمان نتوان گفت
درویش صفت عاشق ویرانه عشقم "
اون آقا یا خانمی که دیشب تا سه ونیم بیدار بودی و داشتی گل پونه های ایرج بسطامی رو گوش میدادی، میخواستم بهت بگم ، من باهاتم.
کلا خجالتی و کم رو بود، چهره اش کاملا مضطرب و رنگ پریده به نظر می آمد. زمانی که نامش را صدا زدند آرام از جایش بلند شد و بعد از چند قدمی که برداشت به نشانه احترام سری تکان داد و بدون توجه به آدمهای اطرافش آرام آرام به سمت جایگاه مخصوص رفت. تمام سالن به احترامش بلند شده بودند و پنج دقیقه تمام کف زدند و تشویقش کردند. پشت تریبون رفت تا چند کلمه ای سلام و تشکر کند. بعد از تمام شدن حرفهایش به سمت حاضران در جایگاه برای گرفتن جایزه اش نرفت و طبق عادت همیشه اش آرام قدم برداشت و به سمت صندلی اش در سالن حرکت کرد.
توی یه سایت عجیب و غریب وبلاگمو به اسم وی.پی ان رایگان لینک کردن، یعنی کار کدوم احمقی میتونه باشه؟ اینو از ورودیهای وبلاگ فهمیدم.
یه سوالی هست که بعضی وقتها باید روزها بهش فکر کنی ولی بعضی موقعها هم بهتره که حتی واسه یه لحظه هم بهش فکر نکنی.
"چی شد که اینجوری شد؟ "
یه تیکه شیشه توی مشت دست، شیشه میخواد مشت حفظش کنه تا نشکنه. مشت هم میخواد شیشه لبه های تیز نداشته باشه تا زخمیش کنه.
مشت عین مرد می مونه، شیشه هم عین زن.