رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

شهر من گم شده است

فقط می خواستم بگم،   "اهل کاشانم اما

شهر من کاشان نیست

شهر من گم شده است

 من با تاب من با تب

 خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام

من دراین خانه به گم نامی نمناک علف نزدیکم

من صدای نفس باغچه را می شنوم

و صدای ظلمت را وقتی از برگی می ریزد

و صدای سرفه روشنی از پشت درخت

 عطسه آب از هر رخنه ی سنگ

 چک چک چلچله از سقف بهار

 و صدای صاف باز و بسته شدن پنجره تنهایی

و صدای پاک پوست انداختن مبهم عشق

 متراکم شدن ذوق پریدن در بال

و  ترک خوردن خودداری روح

 من صدای قدم خواهش را می شونم

 و صدای پای قانونی خون را در رگ

ضربان سحر چاه کبوترها

تپش قلب شب آدینه

جریان گل میخک در فکر

شیهه پاک حقیقت از دور

 من صدای وزش ماده را می شنوم"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد