از آرزوهای دست نخورده و رویاهای پوچ ، دلربایی های هوسهای رنگارنگ پسرانه و از همه حرفهایی که از گفتنشان هراس دارم می نویسم. اینجا دفتریست از اسرار تاریخ همین نزدیکیها و خاطرات اشکهایی که هرگز جاری نشدند.
اینجا باقیمانده خرابه های احساسات گمشده ایست که چند وقتی بیش از حسرت حضورشان نمی گذرد .
ادامه...
ترسش بستگی داره به آمپول زنش البته.
سلام وب جالبی داری خوشحال میشم بهم سر بزنی آماده تبادل لینک هم هستم
منتظرتونم
موفق باشین
آخی همونه که نیستین
حالا حالتون بهتره آقای علی آقا؟
آره خوبم ، ممنون پرستو جان .
بابا توام...........................؟
قیا فتون تو اون لحظه دیدنی بوده!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اوه -راستی مواظب خودت باش -چرا -چرا-ترس داره -گریه و آه و اوه هم داره
باز توبلاگم نمی تونم بنویسم -دختری که بلاگش هم تحریمش می کند هی هی
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
جدی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
مرد گنده!!!!!!!!!
:دی
هر کی گفته خواسته گولت بزنه.. ولی من راستش رو بهت می گم.. وحشتنااااااااااااکه حسن!!!!
:دی باحال بود .
سلام
ببینم به تو سفر امتحانا خوش می گذشت ؟
و اما آمپول ، من تا حالا که به این سن رسدم زیر بارش نرفتم
، باور کن نخند !
یعنی غلط کرده هرکی گفته
ای ول ، خیلی باحال بود.