رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

من

فردا می خواد نتیجه ها اعلام بشه و من الان واقعا هیچ حسی ندارم . بی حوصله گی این چند هفته ای منو عین یه گیاه کرده . میخوام عین همیشه بگم همه آرزوهام بر باد می ره ولی می بینم دیگه فرقی هم برام نمی کنه . تا همین جاشم خدا رو شکر ، هیچوقت ناشکری نمی کنم . نمی دونم چه عکس العملی دارم ولی سخت می گذره ، خیلی سخت . برای من فراتر از قبولی توی یه دانشگاه و ادامه تحصیله . احساس می کنم تموم زندگیم به این بستگی داره . الان که فهمیدم قضیه فردا رو ، یهو سر درد خیلی شدیدی گرفتم بعد از ماهها کلی واسه پنجشنبه و جمعه برنامه ریزی کرده بودم . همه چیز خراب میشه ، باید به درو دیوارهای اینجا عادت کنم از قدیمی بودنش حسابی خسته شدم . خدایا ناشکر نیستم ، هر چی مصلحته .

نظرات 4 + ارسال نظر
لیلیت 11 شهریور 1388 ساعت 11:32 ب.ظ http://ladyla.blogsky.com

و شد آن‌چه شد...

یه نقطه‌ای 12 شهریور 1388 ساعت 02:07 ق.ظ

ای بابا ! علی جــــــــــــــــون ! درس کیلویی چنده ؟

ب 14 شهریور 1388 ساعت 09:05 ب.ظ

من هم قبول نشدم -نمی دونم چرا ناراحن نیستم -سر حالم هستم انگار منتظر جواب بودم حالا هر جوابی مهم نبوده

سارا 16 شهریور 1388 ساعت 02:21 ق.ظ http://ghalamoieman>blogfa.com

ارشد قبول نشدی.زندگی که به پایان نرسید.محکم باش!
من آپم.خواستی بیا.یعنی منتظرتم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد