رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

رهگذر زمانهای خلوت و تنهایی

در من صدای تبر می آید

520

اینو تقدیم میکنم به همه کسایی که هیچوقت اسیر روزمرگی نمیشن و یه چیزایی رو می بینن که بقیه نمی بینن...

 


" به عطر آشنای همان سالهای سادگی سوگند

هنوز هم

دل به دل این کاغذ کهنه که می دهم،

صدای گام های بی قرار تو را

بر سر قرار پوپک و پروانه می شنوم، بانوی اردیبهشت

هنوز هم

دقیقه ای مهمان این یادگاری تا خورده اگر باشم،

ساعتی این چشم های خسته را

مهمان رگبار گریه های بی امانم می کنم.

هنوز هم

بهانه ای از جنس جای خالی تو

کافیست

تا سطر سطر تمام این ترانه ها را

با عزیز ترین واژه های آسمان و آینه آذین ببندم.

چه کرده ای با من خاتون خاطرات خوب

که حتی لحظه ای از یاد این ترانه ها نمی روی

مگر صبوری سکوت مرا

در سوگ از دست رفتن این سالها ندیدی،

که هنوز هم برای آمدنت

فردای نا معلوم این تقویم های تکراری را بهانه می کنی؟

باورکن دیگر طاقت خالی این خانه را ندارم.

دیگر میلی به مرور تنهایی ندارم.

می دانم که حتی خورشید این ترانه ها هم

کفاف این زمهریر دوری را نمی دهد !

پس برگرد

نگذار طاقت این ترانه ها طاق شود

نگذار این خانه بی چراغ و

این کوچه بی کبوتر بماند.

اگر با تکلم هر ترانه ای می گویم برگرد،

نه به این خاطر که مشرق چشم های تو

شب این شاعر شیدا را به سپیده می رساند،

و نه این که دیگر طاقت آوار این همه غصه را ندارم،

تنها می ترسم آن قدر دیر از این هجرت بی پایان برگردی

که تمام پروانه ها در خواب سرشاخه بمیرند. "

                                                                     (ناصر کاظمی زاده)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد